انتقام جویی. (فرهنگ فارسی معین). انتقام. قصاص. استقاده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مدارا کن از کین کشی بازگرد که مردم نیازارد آزادمرد. نظامی. رجوع به کین کش شود
انتقام جویی. (فرهنگ فارسی معین). انتقام. قصاص. استقاده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مدارا کن از کین کشی بازگرد که مردم نیازارد آزادمرد. نظامی. رجوع به کین کش شود
دشمنی و عداوت و بدخواهی. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور: بی کینه وری سلاح بسته چون گل به سلاح خویش خسته. نظامی. و رجوع به کینه ور شود، انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود
دشمنی و عداوت و بدخواهی. (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی کینه ور: بی کینه وری سلاح بسته چون گل به سلاح خویش خسته. نظامی. و رجوع به کینه ور شود، انتقام و تلافی بدیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به کینه ور شود
جنگاوری. جنگجویی. رجوع به مدخل قبل شود، انتقامجوئی. خونخواهی: میان ار ببستی به کین آوری به ایران نکردی کسی سروری. فردوسی. وگر بازگونه بود داوری که شه میل دارد به کین آوری. نظامی. کرم کن نه پرخاش و کین آوری که عالم به زیر نگین آوری. سعدی. رجوع به مدخل قبل شود
جنگاوری. جنگجویی. رجوع به مدخل قبل شود، انتقامجوئی. خونخواهی: میان ار ببستی به کین آوری به ایران نکردی کسی سروری. فردوسی. وگر بازگونه بود داوری که شه میل دارد به کین آوری. نظامی. کرم کن نه پرخاش و کین آوری که عالم به زیر نگین آوری. سعدی. رجوع به مدخل قبل شود
انتقامجو، کینه جو: چه جویی مهر کین جویی که با او حدیث مهرجویی درنگیرد، خاقانی، رجوع به کینه جوی شود، جنگجو، دلاور، جنگ آور، رزمجوی: ز گردان کین جوی سیصدهزار سپه داشت شایستۀ کارزار، اسدی، بزد خیمه و صدهزار از سران گزین کرد کین جوی و گندآوران، اسدی، به گرشاسب کین جوی کشورگشا جهان پهلوان گرد زاول خدا، اسدی، رجوع به کینه جوی شود
انتقامجو، کینه جو: چه جویی مهر کین جویی که با او حدیث مهرجویی درنگیرد، خاقانی، رجوع به کینه جوی شود، جنگجو، دلاور، جنگ آور، رزمجوی: ز گردان کین جوی سیصدهزار سپه داشت شایستۀ کارزار، اسدی، بزد خیمه و صدهزار از سران گزین کرد کین جوی و گندآوران، اسدی، به گرشاسب کین جوی کشورگشا جهان پهلوان گرد زاول خدا، اسدی، رجوع به کینه جوی شود
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: بر بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه، فردوسی، کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند، مولوی، باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من، مولوی، مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است، مولوی، رجوع به کین داشتن شود
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد: برِ بهمن آوردش از رزمگاه بدو کرد کین دار چندی نگاه، فردوسی، کین مدار آنها که از کین گمرهند گورشان پهلوی کین داران نهند، مولوی، باز فروریخت عشق از در و دیوار من باز بدرّید بند اشتر کین دار من، مولوی، مده پند و مبر خونم به گردن که چشم دلبر کین دار مست است، مولوی، رجوع به کین داشتن شود
بدخواهی و دشمنی و بداندیشی. (ناظم الاطباء). عداوت. کینه توزی: کز سر کین وری و بدخویی درحق من دعای بد گویی. نظامی. کارگاه خشم گشت و کین وری کینه دان اصل ضلال و کافری. مولوی. رجوع به کین ور شود
بدخواهی و دشمنی و بداندیشی. (ناظم الاطباء). عداوت. کینه توزی: کز سر کین وری و بدخویی درحق من دعای بد گویی. نظامی. کارگاه خشم گشت و کین وری کینه دان اصل ضلال و کافری. مولوی. رجوع به کین ور شود
کبکی که در دره و کوه می باشد و از کبکهای معمولی دو برابر بزرگتر است و آن خاکستری رنگ است و مخطط به خطوط سفید بسیار ریز. صاحب مخزن الادویه نوشته بهترین طیور بری آن است و بعد از آن شحرور و پس سمانی و پس حجل و دراج و تیهو و شفنین و جوجه کبوتر و ورشان و فاخته. و در تبرستان آن را کوه کوب گویند یعنی کبک کوهی و دری و عوام کبک زری گویند و پر او را بر کلاه طفلان آویزند و حافظ پندارند. (آنندراج). مرغی است بزرگ جثه چند خروسی درشت برنگ خاکی و روشن با پری کوتاه و گوشتی نازک و لطیف و لذیذ. (یادداشت مؤلف). نوعی از کبک که بزرگتر از کبک معمولی است. (از ناظم الاطباء) : تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی. چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر، ناقوسی. منوچهری. گویی بط سپید جامه به صابون زده ست کبک دری ساق پای در قدح خون زده ست. منوچهری. چون بهم کردی بسیار بنفشۀ طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری. منوچهری. چون قهقهۀ قنینه که می زو فروکنی کبک دری بخندد شبگیر تا ضحی. منوچهری. همی رفت جم پیش آن سعتری جهان بر چمن همچو کبک دری. اسدی (گرشاسب نامه). چو کبک دری باز مرغست لیکن خطر نیست با باز کبک دری را. ناصرخسرو. بجز شکر نعمت نگیرد که شکر عقاب است و نعمت چو کبک دری ست. ناصرخسرو. هر زبانی بر تو از دانش دری را برگشاد تا بهر در می خرامی کش تر از کبک دری. سوزنی. شده ز خون یلان همچو پای کبک دری میان معرکه سیمرغ مرگ را عنقا. (ترجمه تاریخ یمینی ص 65). نای قمری به نالۀ سحری خنده برده ز کام کبک دری. نظامی. خجل رویی ز رویش مشتری را چنان کز رفتنش کبک دری را. نظامی. همه صحرا بساط شوشتری جایگاه تذرو و کبک دری. نظامی. منزل تو دستگه سنجری طعمه تو سینۀ کبک دری. نظامی. ، نام نوایی است از موسیقی. (آنندراج). یکی از سی لحن باربد. (یادداشت مؤلف) : مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند و گه نوای اشکنه ساعتی سیوار تیر و ساعتی کبک دری ساعتی سرو ستاه و ساعتی باروزنه. منوچهری. چو کردی پنجۀ کبک دری تیز ببردی خندۀ کبک دلاویز. نظامی. - خرام کبک دری، روش کبک دری. رفتار کبک دری: ترا شکار کند آخر ای نگار امیر که چشم آهو داری خرام کبک دری. هدایت (از آنندراج)
کبکی که در دره و کوه می باشد و از کبکهای معمولی دو برابر بزرگتر است و آن خاکستری رنگ است و مخطط به خطوط سفید بسیار ریز. صاحب مخزن الادویه نوشته بهترین طیور بری آن است و بعد از آن شحرور و پس سمانی و پس حجل و دراج و تیهو و شفنین و جوجه کبوتر و ورشان و فاخته. و در تبرستان آن را کوه کوب گویند یعنی کبک کوهی و دری و عوام کبک زری گویند و پر او را بر کلاه طفلان آویزند و حافظ پندارند. (آنندراج). مرغی است بزرگ جثه چند خروسی درشت برنگ خاکی و روشن با پری کوتاه و گوشتی نازک و لطیف و لذیذ. (یادداشت مؤلف). نوعی از کبک که بزرگتر از کبک معمولی است. (از ناظم الاطباء) : تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی. چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر، ناقوسی. منوچهری. گویی بط سپید جامه به صابون زده ست کبک دری ساق پای در قدح خون زده ست. منوچهری. چون بهم کردی بسیار بنفشۀ طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری. منوچهری. چون قهقهۀ قنینه که می زو فروکنی کبک دری بخندد شبگیر تا ضحی. منوچهری. همی رفت جم پیش آن سعتری جهان بر چمن همچو کبک دری. اسدی (گرشاسب نامه). چو کبک دری باز مرغست لیکن خطر نیست با باز کبک دری را. ناصرخسرو. بجز شکر نعمت نگیرد که شکر عقاب است و نعمت چو کبک دری ست. ناصرخسرو. هر زبانی بر تو از دانش دری را برگشاد تا بهر در می خرامی کش تر از کبک دری. سوزنی. شده ز خون یلان همچو پای کبک دری میان معرکه سیمرغ مرگ را عنقا. (ترجمه تاریخ یمینی ص 65). نای قمری به نالۀ سحری خنده برده ز کام کبک دری. نظامی. خجل رویی ز رویش مشتری را چنان کز رفتنش کبک دری را. نظامی. همه صحرا بساط شوشتری جایگاه تذرو و کبک دری. نظامی. منزل تو دستگه سنجری طعمه تو سینۀ کبک دری. نظامی. ، نام نوایی است از موسیقی. (آنندراج). یکی از سی لحن باربد. (یادداشت مؤلف) : مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند و گه نوای اشکنه ساعتی سیوار تیر و ساعتی کبک دری ساعتی سرو ستاه و ساعتی باروزنه. منوچهری. چو کردی پنجۀ کبک دری تیز ببردی خندۀ کبک دلاویز. نظامی. - خرام کبک دری، روش کبک دری. رفتار کبک دری: ترا شکار کند آخر ای نگار امیر که چشم آهو داری خرام کبک دری. هدایت (از آنندراج)
این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری: هر ذلیلی که حق عزیز کند آن عزیزیش این سری منگر. خاقانی. ، تباه و ضایع نمودن کرم چیزی را. (آنندراج). بید زدن و بید خوردن و ضایع شدن از بیدخوردگی. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن. (از آنندراج) ، پریشان نمودن. (از آنندراج) ، بخشم درآوردن، آزردن، زخم کردن و مجروح نمودن، شکافته شدن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
این جهانی. دنیوی. مقابل آن سری: هر ذلیلی که حق عزیز کند آن عزیزیش این سری منگر. خاقانی. ، تباه و ضایع نمودن کرم چیزی را. (آنندراج). بید زدن و بید خوردن و ضایع شدن از بیدخوردگی. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء) ، برانگیختن. (از آنندراج) ، پریشان نمودن. (از آنندراج) ، بخشم درآوردن، آزردن، زخم کردن و مجروح نمودن، شکافته شدن. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)